۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

با كلي كش و قوس از خواب بيدار شدم ساعت و نيگا كردم ديدم نيم ساعت بيشتر وقت ندارم تند و تند آماده شدم و خودم و به سر خيابون رسوندم اولين تاكسي كه رد شد گفتم مستقيم گفت بفرما.سوار شدم هنوز توي كرختي بودم كه يه خانم ديگه‌اي كنارم نشست.رسيديم به مقصد 500 تومن درآوردم و به راننده دادم گفت خورد نداره باقي مونده پول و پس بده با خوشرويي تمام و با لبخندي كه كلي انرژي نثارم شد گفت اشكال نداره حلال.از اونجا بايد با يه تاكسي ديگه ميرفتم تا برسم سر كار چون تاكسي نبود و عجله داشتم سوار يه ماشين پرايد درب و داغون شدم كه پشت سر من هم يه خانم اومد و كنارم نشست ده متر نرفته بود كه يه خانم اومد با بچش كه تپل بود نشست راننده با عصبانيت گفت بيا جلو خانمه گفت نه راحتم راننده با عصبانيتي دو چندان جواب داد بقيه ناراحتن كه ما گفتيم نه ما مشكلي نداريم و واقعا هم نداشتيم. چند متر اون ور تر يه آقا هم جلو نشست ظرفيت تكميل بود به چهار راه بعد نرسيده بوديم كه خانومه گفت ميخواد پياده شه و يه 500 تومني به راننده داد راننده داد زد كه صد توماني ندارم بدم چرا پول خورد نداري خانومه ناراحت از لحن صحبت راننده گفت چرا 100 تومن من يه نفرم و تا اينجا ميشه 200 شما بايد 300 تومن به من بديد راننده از كوره در رفت و هر ناسزايي كه دلش مي‌خواست حواله اون خانم داد و از گروني بنزين و اينكه قانون جديد تصويب شده بچه‌هاي بالاي 5 سال حتي اگه روي پاي ننه‌شون بشينن بايد كرايه بدن (البته من تا حالا تصويب همچين قانوني رو توي ايران نشنيدم حالا اين راننده از كجاش دراورده بود خدا مي‌دونه) خلاصه دعوا بالا گرفت و زنه افتاد به نفرين كردن و راننده كه معلوم بود شعور درست و حسابي نداره پياده شد و فحش كمر به پايين رو واسه زنه تلاوت كرد.كفر همه مون دراومده بود هر سه نفر كه توي ماشين بوديم از خانومه دفاع كرديم.50 متر اون ور تر مقصد من بود من كه تحمل بي‌احترامي رو مخصوصا به يك زن رو ندارم تا رسيدن به مقصد هر چي ميتونستم بار يارو كردم البته فحش نبود كلي داد و بيداد كردم كه تو حق نداري پول زور بگيري از مردم و مهمتر اينكه فحش بدي بعد در كمال خونسردي گفت وقتي دولت داره از ما پول زور مي‌گيره خب منم بايد يه جوري جبران كنم ديگه وقتي قانوني براي هيچي وجود نداره منم قانون در ميارم كه شيكم زنو بچم رو سير كنم رسيدم به مقصد بايد پياده مي‌شدم همون 500 تومن رو كه صبح با خوش رويي راننده بهم برگردوند با تف و لعنت پرت كردم تو صورتش و به اين فكر كردم كه چرا بايد به روزي برسيم كه براي سير كردن شكم خودمون شكم همديگه رو پاره كنيم.شايد اون مرد هم حق داشت البته نه براي فحش دادن و بي‌احترامي به يك خانوم بلكه براي عصبانيتش و گله‌اش حتي از خدا...

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

نميدونم اگه شما جاي من بوديد چيكارمي‌كرديد؟؟؟؟؟

توي يكي از پست‌هاي قبليم نوشتم كه ميخوام بيخيالي طي كنم الكي خوش باشم ولي نشد و يا بهتر بگم نزاشتن نميدونم انگار هميشه يكي بايد سيخونكت كنه كه نه همون جور كه ما ميخوايم بايد باشي حتي تاكسي و اتوبوسم اين كارو باهام كردن حس ميكنم تنها آزادي من توي فكر كردنه نميدونم شايد يه روزي اونم از دست بدم تنها چيزي كه توي اون زمان از خدا ميخوام اينه كه خواب‌هايم رو ازم نگيرند چون تنها تصوير رنگي است كه اين روزها ميبينم...

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

اعتراضی نکردم

اول به سراغ يهودي‌ها رفتند
من يهودي نبودم، اعتراضي نكردم
پس ار آن به لهستاني‌ها حمله بردند
من لهستاني نبودم و اعتراضي نكردم
آن‌گاه به ليبرال‌ها فشار آوردند
من ليبرال نبودم، اعتراضی نكردم
سپس نوبت به كمونيست‌ها رسيد
كمونيست نبودم، بنابراين اعتراضي نكردم
سرانجام به سراغ من آمدند
هر چه فرياد زدم كسي نمانده بود كه اعتراضي کند